جدول جو
جدول جو

معنی یکی چی - جستجوی لغت در جدول جو

یکی چی
یک چیز، چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یکیتی
تصویر یکیتی
(دخترانه)
اتحاد (نگارش کردی: یهکیهتی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ینی چری
تصویر ینی چری
ینگ چری، نوعی نظامی در امپراتوری عثمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکی یکی
تصویر یکی یکی
یکی پس از دیگری، یک یک، تک تک، یکایک، یک به یک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکی گو
تصویر یکی گو
شخص موحد و خداپرست
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ)
احدیت. یکی بودن. یگانگی: بدان که هر چیز که در تو محال است در ربوبیت صادق است چون یکیی که هرکه یکی را به حقیقت بدانست از محض شرک بری گشت. (قابوسنامه، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به احدیت و یگانگی شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مرکب از ’یاغی’ ترکی + ’انه’ فارسی غالباً قید حالت در جمله باشد، چون یاغیان. یاغی صفت:
پس چو عادت سرنگونیها دهم
ز اسپه تو یاغیانه برجهم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش دهخوارقان شهرستان تبریز واقع در 28000 گزی جنوب خاوری بخش، دارای 368 تن سکنه و آب آن از رود خانه هرکلان است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل واقع در 30000 گزی جنوب خاوری اردبیل، راه آن شوسه و آب آن از چشمه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع در 21000 گزی شمال خاوری سیه چشمه، دارای 22 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
منسوب به یای، آنکه عمل یام (قام) داند، آنکه عمل حجرالمطر داند: یایچی ترک یای گرفت و لشکراز زیر پای اینها بیرون آمدند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(یِ یِ یِ)
آوازی است که برآرند چون گفتار کسی را والوچانیدن خواهند. آوازی که بدان سخن کسی و بالاخص پیران را والوچانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نوده چناران است که در بخش حومه شهرستان بجنورد واقع است و 335 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرارج است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 447 تن سکنه و یک بقعۀ قدیمی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یِ چِ)
ینگی چریک. ینگی چری. سرباز نو غیرمنظم. سلطان محمودخان دوم در 1241 هجری قمری مطابق ماده تاریخ ’غزای اکبر’ این قوم را برانداخت. سپاهی پیاده که در سدۀ هشتم هجری ارخان پسر عثمان دومین سلطان سلسلۀ عثمانیان از جوانان مسیحی که به گروگان گرفته شده بودند تشکیل داد. این سپاه که تعلیم نظامی سخت دیده بود به صورت یک لشکر و سپاه کامل مدت چند سده وسیلۀ عمده فتوحات سلاطین عثمانی بود و عاقبت در سدۀ سیزدهم پس از ارتکاب شورش سلطان محمد (یا محمود) ثانی حکم انحلال آن داد و بیشتر آنان در میدان قسطنطنیه به قتل رسیدند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
یده جی. آنکه افسونگری می کند برای نمایش یده. (ناظم الاطباء). رجوع به یده شود
لغت نامه دهخدا
منتخب. دست چین. برگزیده. خیاره. گل چین. (یادداشت مؤلف).
- یکه چین کردن، دست چین کردن. خیاره کردن. گل چین کردن. برگزیدن میوه گاه چیدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یکی گوی. موحد. (یادداشت مؤلف). که یکتایی خدا را گوید. که به خدای یکتا قائل شود. یکتاپرست:
شکر ایزد همی کند سوسن
آن یکی گوی ده زبان نگرید.
سیدحسن غزنوی.
و رجوع به موحد شود
لغت نامه دهخدا
(یَ یَ / یِ یِ)
یکی پس از دیگری. به توالی. پی هم، فرداً فرد. هریک جداجدا. یکی بعد دیگری
لغت نامه دهخدا
چای پز، چای فروش، قهوه چی
لغت نامه دهخدا
کلمه ای است که گاه تعجب گویند، (از تاج العروس ج 10 ص 421) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
احدیت یکی بودن: بدانکه هرچیز که درتو محال است در ربوبیت صادق است چون یکیی که هر که یکی را بحقیقت بدانست از محض شرک بری گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یی یی
تصویر یی یی
کلمه ایست که گاه تعجب گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ینی چری
تصویر ینی چری
بنگرید به چریک چریک جدید
فرهنگ لغت هوشیار
یکی پس ازدیگری: حوادث زندگیش یکی یکی از جلوچشمش رژه میرفتند، فردافرد هریک جداجدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکی یکی
تصویر یکی یکی
((یِ یِ))
یکی پس از دیگری، فرداًفرد، هر یک جداجدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یده چی
تصویر یده چی
جادوگری که ایجاد برف و باران با سحر و جادو را می داند
فرهنگ فارسی معین
دفعه ی اول، بار اول، فوری
فرهنگ گویش مازندرانی
اصطلاحی در پارچه بافی سنتی یعنی: از هر شکاف شانه یک رشته نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گوساله نر پنج ساله
فرهنگ گویش مازندرانی
چه چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
چین اول، برداشت اول محصول
فرهنگ گویش مازندرانی
مسگر
فرهنگ گویش مازندرانی
چگونه کسی، چگونه چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
چگونه کسی، چگونه چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی